براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
معلم برای شاگرد تنبلش شرط گذاشته بود درصورت آوردن یک قاشق از خاک بهشت به اونمره ی قبولی خواهد داد.....فردای آن روز شاگرد یک قاشق خاک میاره وتقدیم میکنه به معلمش ....! ....معلم ناراحت وباحالتی پرخاشگرانه گفت من رو به مسخره گرفتی...این خاکوازکجا آوردی ...؟؟ دانش آموزبا بغضی در گلووچشمایی گریان گفت این خاک زیرپای مادرمه..!!! شما .... به من آموختید که "بهشت زیرپای مادران" است
"" فقط برای تو محبوبم ""
نگاهی را که هرگز به نگاهت گره نزدم یادت هست؟!
نگاهی که آتش زدن گندم های تنت را کفایت بود،به یاد داری؟!
به من بگو نگاه کودکانه ام را که خون بهای بازی ات کردی،یادت هست؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
به گاهی که غرق فروختن دست های پینه بسته و سراب گندم هایم بودی،
از پشت سیم های تلفن ،نوای شادباش گفتن اهریمن یادت هست؟!
نه!!!
یادت نیست و من بیهوده با تو از عشق ،گره بر دار قالی ام می کوبم!
ماه روی محبوبم در لباس نجابت!
مرا از خودم دزدیدی و جستن راه را بهانه ی فرار خفت بار خود کردی....
درهم شکستی ام نازنین یارم...
جای خالی ات کمر شکسته ام را تبر باران می کند...
سخت تنهایم و انتظار می کشمت،بیا......
یارو میره مهمونی سرسفره بچه اش بهش میگه : بابا یه لیوان آب بهم بده باباهه با پس گردنی میزنه پشت سرش میگه احمق توخونه آب داریم.. برنج بخور
کوه پرسيد ز رود
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت در رفتن من
کوه پرسيد و من؟ گفت در ماندن تو
ببلبلي گفت ومن؟
خنده اي کرد وگفت در غزل خواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رود
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد
ونخواند ديگر
من و تو
بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز
در خواندن من
ماندن تو
رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست
بدان